رفتی و رفتن تو آتش نهاده بر دل           از کاروان چه ماند جز آتشی به منزل


رفتی و بر نگشتی بر این دل خرابم         مانده ز دوری تو صد داغ ها که بر دل

رفتی و سرنوشتم جز نیستی نباشد     تنها سوال این دل جز کیستی نباشد

رفتی و روی من را مهر رخت گرفته               ورد زبان تنها جز چیستی نباشد

رفتی و دوری تو سوزانده بال پرواز       یاران به او رسیدند من مانده ام در آغاز

رفتی و در فغانم از دست این زمانه             حتی در جهنم مانده بروی من باز

رفتی و پای رفتن گویی ز من گرفتند                زنجیری از ترانه دور بدن گرفتند

رفتی و جای پایت شد قاب عکس این دل   از غم تنم بپوسید دورش کفن گرفتند


 
                                                    

در سینه من مهرو وفا عشق و صفابود

هر چند فقط غصه و غم حاصل ما بود

باتو چه بگویم  دل شیدا  چه بگویم؟

یک تجربه را تجربه کردی که خطا بود

 

من امشب تاسحر مهتاب شب بیدار می مانم

سحر یا سالها در انتظار لحظه دیدار می مانم

لبی غرق سکوت وسینه ای از آه وغم لبریز

من امشب اشک ریزان خسته وبیمار می مانم

وذاعی تلخ با عشق تو خواهم داشت در باران

من امشب در غم فردای بی دلدار می مانم

عزیمت داشت روزی دل به سوی کوی سرمستی

صدا در خانه می پیچد دل غمخوار می مانم

ولی دلدار می داند که مارا شوق دیدار است

میان باغ رویاها گل بی خار می مانم

همین شعرم بخوانی عاشق وسرمست می گردی

همیشه تا ابد هادی به راه یار می مانم

میخوام برات بنویسم

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟
از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک، مجبور به زیستن هستم.
از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟ از چه بنویسم؟
از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟ ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد. از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟
شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم، دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند. شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم به نوعی گناهکاری شناخته شدم.
نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید، یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم. که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای “دوست داشتن”را درک کنی…
امّا هیهات…. که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی…
از من بریدی و از این آشیان پریدی مگر از من چه بد دیده بودی ای نامهربان که ترکم کردی و دل برتنهائیم نسوزاندی.
ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود…
ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دلشکن نمی بستم. ای کاش هیچ گاه عطر یاد و خاطرات گذشته در مشام روحم باقی نمانده بود تا امروز مجبور به تحمل مجازات تنهایی شوم.
ای کاش از همان اول بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم
و ای کاش هیچ گاه قدم در زندگی سردم نمی گذاشتی
و من هیچ وقت صدای قدمهایت رادر کوچه ی بن بست زندگی ام نشنیده بودم
اما تو آمدی و در قلبم نشستی و معنای دل بستن را به من آموختی اما زود رفتی و عهد دیرینمان را شکستی و دلم را به آتش کشیدی و تا خاکستر آنرا بر باد ندادی که جای پایت را پاک کنی آسوده نشدی.
تنها مرحمی که بر زخم قلب و روحم دارم اشکهای لبریز از ملالی است که بی اختیار از دیدگانم روان است .
تو گریستن را با رفتنت به من آموختی…
انتظار باز آمدنت بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختنم.
اما…
امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود. چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.
امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری… چون این بار، من اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتنت را نمی دانم و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را…
اما،…
باور کن…
که دیگر باور نخواهم کرد عشق را… دیگر باور نمی کنم محبت را…
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد

با تو بی تو!!!!!!!؟؟؟؟؟؟

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
باتو، کوه ها حامیان وفادارخاندان من اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه هاهمسایه ی ماست در دست خویش دارد
باتو، دریا با من مهربا نی می کند
باتو، سپیده ی هرصبح بر گونه ام بوسه می زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند
باتو، من با بهار می رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم
باتو، من درشیره ی هر نبات میجوشم
باتو، من در هر شکوفه می شکفم
باتو، من درمن طلوع لبخند میزنم،درهر تندر فریاد شوق میکشم، درحلقوم مرغان عاشق می خوانم در غلغل چشمه ها می خندم، درنای جویباران زمزمه می کنم…
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش وجمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند وگلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از
خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه های شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند
بی تو، من با بهار می میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می گریم
بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم.بی تو،من در چنگ طبیعت تنها می خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را،بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ و پر کینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه ،باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که نشناخته ام دوست می دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

برای برفی که اب می شود دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت

لبخندی که مهو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم

برای پشت کردن به ارزوهای مهال

به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به خاطردود لاله های وحشی

به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان

برای بفشیه بنفشه ها دوست می دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم

تو برای لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شیرین خا طره ها دوست می دارم

تورا به اندازه ی همه ی کسانی که نخواهم دید دوست می دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ی ستاره های اسمان دوست می دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست می دارم

تو را برای دوست داشتن دوست می دارم

تو را به جای همه ی کسانی که نمی شناخته ام ...دوست می دارم

تو را به جای همه ی روزگارانی که نمی زیسته ام ...دوست می دارم

برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود و برای نخستین گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست می دارم

تو را به جای تمام کسانی که دوست نمی دارم...دوست می دارم

                                                                                    پل الوار – شاعر فرانسوی

 ولی کاش تو هم منو سر سوزنی دوست داشتی ...افسوس                                                                                                   

ولی اخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی؟...

نمیخوام بگم که قدر یه دنیا دوستت دارم... چون دنیا یه روز تموم میشه... نمیخوام بگم که مثل گلی... چون گل هم یه روز پژمرده میشه... نمیخوام بگم که سیاهی چشمات مثل شبهای پر ستاره اس... چون شب هم بالاخره تموم میشه... نمیخوام بگم که مثل اب پاک و زلالی... چون اب که همیشه پاک نمیمونه... نمیخوام بگم که دوستت دارم... چون من که اصلا دوستت ندارم... بلکه من عاشقتم تقدیم به تنها ترینم
همه می گویند که اسیر سراب چشمانت شده ام ... همه می گویند اسیر تارهای بافته احسا ست شده ام... همه می گویند و باز هم می گویند که قلبم را در سراب گم کرده ام و روزی مرا در بازار عشاقت به قیمت یک لبخند مرا خواهی فروخت ولی من تنها به چشمانت سیاهت نگاه می کنم تا پاسخ سوالهایم در نگاهت بیابم تقدیم به تنها ترینم
از من بریده ای و صدایم نمیکنی چون درد در منی و رهایم نمیکنی. گم گشته ام میان تماشای چشم تو. از این جنون تلخ جدایم نمیکنی؟ هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو اخر چرا؟ چه شد که دعایم نمیکنی؟ من اخرین پرنده ی گم کرده لانه ام در اسمان خویش هوایم نمیکنی امشب میان کوچه تو را جار میزنم اما تو باز رو به صدایم نمیکنی
کاش دزدان عاشقی را از وجودم می ربودند تا دگر محتاج چشمان سیاه او نباشم آن کسی که سالها در دام چشمانش مرا افکنده بود دیدمش عشق را تعارف به یک بیگانه کرد
میدونی چقدر دوستت دارم؟ به تعداد تارای موی سرت ضرب در تعداد نفسهایی که تا آخره عمرت میکشی به علاوه تعداد ه هرچی ستاره تو آسمونه عزیزه دلم.
من به غیر از تو نخواهم ، چه بدانی ، چه ندانی از درت روی نتابم ، چه بخوانی ، چه برانی دل من میل تو دارد ، چه بجوئی چه نجوئی دیده ام جای تو باشد ، چه بمانی ، چه نمانی
گل خشکیده ای پیدا کردم در میان نامه هایت، فقط اونو نگهداری می کنم ، توهم اونو از برای من زیاد نبین، زیباترین عشقها را با تو تجربه کردم، همه سروده های غمگین تو بیادم می آید، فراموش نکن دنیا فانی است، و خدایی که جان داده دوباره اونو خواهد گرفت، چگونه می توانم تو را فراموش کنم، تا زمانی که جانم از بدنم خارج نشده است. قسمتی از آهنگ معزز تنهایی من پاکترین و باوفاترین یاری است که در تمام زندگی پیدا کرده ام. تنهایی من با شادی های من شاد می شود و با غم های من غمگین. تنهایی من هیچ وقت مرا تنها نگذاشته است.
کاش می شد هیچ کس تنها نبود ...کاش می شد دیدنت رویا نبود...گفته بودی با تو میمونم ولی ...رفتی و گفتی که اینجا جا نبود...سالیان سال تنها مانده ام ...شاید این رفتن سزای ما نبود...من دعا کردم برای بازگشت ،دستهای تو ولی بالا نبود...بازهم گفتی که فردا می رسی !کاش روز دیدنت فردا نبود.....
زندگی تفسیر سه کلمه است : خندیدن .... بخشیدن .... و فراموش کردن .... پس.... بخند .... ببخش .... و فراموش کن کاش قلب وسعت میگرفت شمع با پروانه الفت می گرفت کاش توی جاده های زندگی خنده از گریه سبقت می گرفت این چند تا جمله ناب را بخونید وواسه دوستاتون بفرستین:
۱) مرام فقط مرام گاو چون نگفت من گفت ما
۲) صفا فقط صفای مورچه که هر وقت گریه کرد هیچکس اشکش ندید
۳) رفیق فقط کلاغ نه بخاطر سیاهیش به خاطر یه رنگیش
۴) معرفت فقط معرفت کرم نه به خاطر کرم بودنش به خاطر خاکی بودنش
۵) یه رنگی فقط یه رنگی دیوار که هرچی مردو نا مرده بهش تکیه میدن جاخالی نمیده
برای عشق تمنا کن ولی خوار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش
خر عاشق** خری آمد بسوی مادر خویش** بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش** برو امشب برایم خواستگاری** اگر تو بچه ات را دوست داری** خر مادر بگفتا ای پسر جان** تو را من دوست دارم بهتر از جان** زبین این همه خرهای خوشگل **یکی کن نشان چون نیست مشکل **خرک از شادمانی جفتکی زد** کمی عرعر نمود و پشتکی زد **بگفت مادر به قربان نگاهت** به قربان دو چشمان سیاهت** خر همسایه را عاشق شدم من** به زیبایی نباشد مثل او زن**
زیبا ترین گل با اولین باد پاییزی پرپر شد . با وفا ترین دوست به مرور زمان بی وفا شد . این پرپر شد ن از گل نیست از طبیعت است و این بی وفایی از دوست نیست از روزگار است
وقتی خواستم به راه عشق برم گفتن گناه است وقتی به راستی سخن گفتم گفتن: دروغ است وقتی به ستایش رو اوردم گفتن :فریب است وقتی گریستم گفتن کودکانه است وقتی خندیدم گفتن دیوانه است وحالا که هیچی نمی گم می گن عاشقه بدان که طفل بهانه گیر قلبم باز هم بهانه تو را خواهد گرفت غروب هر آدینه در کنار پنجره قلبم به انتظار مینشینم تا آنگاه که مولایم از راه میرسد تو نیز با او بیایی وبار دیگر حلقه وصال را شکل دهیم تا آن روز با یادت عشق بازی خواهم نمود و نامت را بر در قلبم حک خواهم نمود ای.....همیشه جاوید چشمم در انتظار تو تار شد نیامدی سالی گذشت باز بهار شد نیامدی بعدازتوسال هاست هنوزهم نشسته ام داغت به دل هزار هزار شد نیامدی غم نبودنِ تو را دوباره آه می کشم و روز رفتنِ تو را شب سیاه می کشم تو رفته ای و من هنوز به این خوشم که بعد تو نقاش واژه ها شدم ، تو را چه ماه می کشم
مرا عمری به دنبالت کشاندی سرانجامم به خاکسترم نشاندی ربودی دفتر دل را و افسوس که سطری هم از این دفتر نخواندی گرفتم عاقبت دل بر منت سوخت پس از مرگم سرشکی هم فشاندی گذشت از من ولی اخر نگفتی که بعد از من به امید که ماندی؟
کاش قلبم درد پنهانی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت برگهای آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت

از عشق رخسار و لبت دل خون شده جان سوخته

ای خسرو خوبان لبت از شهد شیرین کاره تر

هم دیده نادیده ز تو عیاره ای عیاره تر


ای نازنین با ناز اگر بیچارنگرا می کشی

اول مرا کش چون منم از دیگران بیچاره تر


از عشق رخسار و لبت دل خون شده جان سوخته

وز سوز جان و خون دل، لب خشکم و رخساره تر


جانهای خوبان سوختی تنها نه عاشق می کشی

ای از تو خوبان خورده خون، تو از همه خونخواره تر


بر بوی تو گل در چمن، صد چاک زد جامه چو من

وز روی غیرت جان من، از جامه گل پاره تر


خاک رهت گشتم ولی از بیم گرد دامنت

دارم ز آب چشم خود خاک رهت همواره تر


بگداخت سنگ از آه من لیکن چه سود ای ماه من

کان دل که داری نیست آن، از سنگ خارا خاره تر

مسیری که دیدمت...

هر روز می روم به مسیری که دیدمت         آنجا که عاشقانه به جانم خریدمت

  آنجا که دیدم ای گل زیبا شکفته ای               اما برای اینکه بمانی نچیدمت

  یادم نمی رود همه ی چشم های من           افتاده در نگاه تو بود و ندیدمت

  گر من خدای می شدم ای نازنین من             اینگونه با وقار نمی آفریدمت

  آری برای اینکه بدانی چه می کنم         هر روز می روم به مسیری که دیدمت

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

نه اینکه فکر کنی مرهم احتیاج نداشت
که زخم های دل خون من علاج نداشت
تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم

که آنچه داشت شقایق به سینه، کاج نداشت


منم! خلیفه تنهای رانده از فردوس
خلیفه ای که از آغاز تخت و تاج نداشت

تفاوت من و اصحاب کهف در این بود
که سکه های من از ابتدا رواج نداشت

نخواست شیخ بیابد مرا که یافتنم

چراغ نه! که به گشتن هم احتیاج نداشت...

آدمک نغمه آغاز نخوان...

آدمک آخر دنیاست ، بخند

 آدمک مرگ همین جاست، بخند 

آن خدایی که بزرگش خواندی

 به خدا مثل تو تنهاست، بخند 

دستخطی که تو را عاشق کرد

 شوخی کاغذی ماست، بخند 

فکر کن درد تو ارزشمند است

 فکر کن گریه چه زیباست ،بخند 

صبح فردا به شبت نیست که نیست

 تازه انگار که فرداست ،بخند 

راستی آنچه به یادت دادیم

 پر زدن نیست که درجاست، بخند 

آدمک نغمه آغاز نخوان

 به خدا آخر دنیاست، بخند ...

                       

نغمه رضائی