در سینه من مهرو وفا عشق و صفابود

هر چند فقط غصه و غم حاصل ما بود

باتو چه بگویم  دل شیدا  چه بگویم؟

یک تجربه را تجربه کردی که خطا بود

 

من امشب تاسحر مهتاب شب بیدار می مانم

سحر یا سالها در انتظار لحظه دیدار می مانم

لبی غرق سکوت وسینه ای از آه وغم لبریز

من امشب اشک ریزان خسته وبیمار می مانم

وذاعی تلخ با عشق تو خواهم داشت در باران

من امشب در غم فردای بی دلدار می مانم

عزیمت داشت روزی دل به سوی کوی سرمستی

صدا در خانه می پیچد دل غمخوار می مانم

ولی دلدار می داند که مارا شوق دیدار است

میان باغ رویاها گل بی خار می مانم

همین شعرم بخوانی عاشق وسرمست می گردی

همیشه تا ابد هادی به راه یار می مانم