ای خسرو خوبان لبت از شهد شیرین کاره تر

هم دیده نادیده ز تو عیاره ای عیاره تر


ای نازنین با ناز اگر بیچارنگرا می کشی

اول مرا کش چون منم از دیگران بیچاره تر


از عشق رخسار و لبت دل خون شده جان سوخته

وز سوز جان و خون دل، لب خشکم و رخساره تر


جانهای خوبان سوختی تنها نه عاشق می کشی

ای از تو خوبان خورده خون، تو از همه خونخواره تر


بر بوی تو گل در چمن، صد چاک زد جامه چو من

وز روی غیرت جان من، از جامه گل پاره تر


خاک رهت گشتم ولی از بیم گرد دامنت

دارم ز آب چشم خود خاک رهت همواره تر


بگداخت سنگ از آه من لیکن چه سود ای ماه من

کان دل که داری نیست آن، از سنگ خارا خاره تر