ای تمام فکر من در روز و شب

ای همه هذیان من در سوز تب

ای نهان در پیکرم چون جان شده

همچو بوی گل به گل پنهان شده

آه ای بالاترین سوگند من

ای نهان در گریه و لبخند من 

ای به رگهایم چنان خون گم شده

در میان دیده ام مردم شده

ای شکوه آسمان در چشم تو

ای فدای قهر و ناز و خشم تو

ای بهشت دلکش موعود من

خون گرم زندگی در پود من

ای تمنای دل تنهای من

ای چراغ روشن شبهای من

جز تو کی دارم بجز تو گفتگو

ای به گوشم گوشواره آرزو

گرچه یاران غافلند از یاد من

از دل دیوانه نا شاد من

عشق تو چون در دلم باشد چه غم

چونکه تا روز قیامت با توام

خلق میگویند گر او یار توست

مایه غم از چه در اشعار توست ؟

گردل او با دل تنگت یکیست

ناله های حسرتت پس چیست؟ چیست؟

آه من دیوانه ام دیوانه ام

جز تو از خلق جهان بیگانه ام

دوستت دارم تو میخواهی مرا

باز می ترسم نمی دانم چرا ؟ 

وای اگر روزی فراموشم کنی

با غم هجران هم آغوشم کنی

وای اگر نامم بمیرد بر لبت

یا فرو بنشیند این سوز تبت 

آه می ترسم شبی طوفان شود

ساحل امید من ویران شود

گرزدریا قطره ای هم کم شود

مرغ طوفان سینه اش پر غم شود 

ای دلت دریای پاک و روشنم

مرغ بوتیمار این دریا منم ...