امشب كسی به سیب دلم ناخنك زده است!
بر زخمهای كهنه قلبم نمك زده است!

این غم نمی رود به خدا از دلم، مخواه!
خون است اینکه بر جگر ِ من شتك زده است

قصدم گلایه نیست، خودت جای من، ببین
ما را فقط نه دوست، نه دشمن، فلك زده است!

امروز هم گذشت و دلت میهمان نشد
بر سفره ای كه نان دعایش كپك زده است!

هرشب من -آن غریبه كه باور نمی كند
نامرد روزگار، به او هم كلك زده است-

دارد به باد می سپرد این پیام را:
سیب دلم برای تو ای دوست، لك زده است