باز هم عزای غرور از دست رفته ام را جشن گرفته ام
جشن مختصری است..
همین است که دعوتت نکرده ام..
من هستم و ستاره و کمی آسمان که از پنجره سرک کشیده…
 تو نیستی و یاد من وحتی نشانی از من..
تنها خاطره ها هستند که جسورانه…بی دعوت, به دیدارم می آیند…
آنقدر معصومانه وارد می شوند که نمی توانم طردشان کنم..
بگذار بیایند همه شان را در دل ِخونم دفن می کنم…
شاید روزی برای دلم قیامتی بر پا کردم و خواستم مرده هایش را دوباره زنده کنم…
آن روز, باید منتظر کتابم بمانی..
شاید روزی داستانمان را همه خواندند….
نمی دانم…اما خودم هم منتظر آن قیامتم می مانم…
باور کنید نوشته هام تو عالم واقعیت بوده . هنوز هم بعد  از گذشت سالهای سال هر روز صبح و شب خونه دلمو گردگیری می کنم . گلای رز تو باغچه دلمو  رو با اشکام آب میدم .
حالا از اون آدم شاد یه آدمک متحرک مونده که حرف میزنه اما نمی فهمه چی می گه .دو شیفت کار میکنه تا پاسی از شب . اما نمیدونه چی جوری .  آخه هنوز هم اینقدر مغروره که همه فکر میکنن خیلی خوشه اما شبا …!
 دعا کنین برای همه اونایی که قلبشون رو به کسی امانت دادن و معیارشون عشق بوده . دعا کنین واسه آروم شدن دلایی که عزیزشونو از دست دادن و نمی تونن با این قضیه کنار بیان

دیگر ملالی نیست جز نداشتنت ، نخواستنت ، راندنت ، باختنت ، رفتنت، نماندنت ، پاسخ منفی دادنت ، و عشقی نیست جز به چشمان ناز تا ابد روشنت ، این را برایت نوشته بودم و بازهم می نویسم : هر ستاره شبی است که از تو دورم ، آسمان چه پر ستاره است
خوشحالم که به نامه هایم آنقدر بها دادی که از کنارشان بی تفاوت رد شوی و آن ها را پاره کنی
کسی که بیشتر از تمام دوستت دارم های دنیا دوستت دارد.......