دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگي هاي عالم
شيشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كو چكترين تلنگري ميشكند دلم مي خواهد فر ياد بزنم ولي واژه اي نمي يابم كه عمق دردم را در فرياد منعكس كند فريادي در اوج سكوت كه هميشه براي خودم سر داده ام
دلم به درد مي ايد وقتي سر نوشت را به نظاره مينشينم كاش مي شد پرواز كنم پروازي بي انتها تا رسيدن به ابدييت...................كاش مي شد در ميان هجوم بي رحمانه درد خودم را پيدا كنم نفرين به بودن وقتي با درد همراه است بغض كه ناي گلويم را ميفشارد به گوشهاي پناه ميبرم.
كاش اين بار هم كسي اشكهايم را نبيند.....بنويس!خاطرات آينده را و مقدر كن احتمال ديدارمان را در قيامتي نزديك طوري كه هيچ يادم نيامده باشد طوري كه هيچ يادت نيامده باشد بنويس نام كوچكم را بزرگ درست كنار نام خودت و در خاطرات آينده مصور كن آفتاب بمانی. تو به من خيره شدي تو كه با نگاهت در شعر من سوختي از طپش تنهايي سكوتم بر تو خيره شدم آن زمان كه تو را از بر خواندم در ذهنت تيره شدم به شكل خاكستري. شعرهايم در نگاهت پاك و در نفسهايت حذف شدند من كه در هر ثانيه با تو ثبت شدم اكنون در بادم مثل شعله اي در باد. بي يادم .من تو را از بر خواندم در شعرهایم......!ولی افسوس! تو هیچوقت حاضر نشدی یکبارنوشته های دلم رااز رو بخوانی تا بدانی که شعرهایم تماما بوی تو میدهند اری کلمه معصوم در تک تک حرف های اشعارم هویدا بود و هست و خواهد بود .........!نوشته هایم سردرگم هستند؟؟...نه ؟؟یکی نیست از من بپرسه برا کی مینویسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟و برای چی؟؟؟؟؟؟؟ آه آه آه...!!!