نقطه چین...
ببین همیشه ته صحبت هایمان نصفه میماند و چند نقطه چین... و همان نقطه چینها دست به دست هم دادند و بین من و تو فاصله ایی به وجود آمد از عرش تا فرش معصوم من میدانستی تمام این نقطه های ته سطرهایم خودشان دنیایی حرف دارند...؟ حرف هایی که دلم تاب نوشتنشان را ندارد...جدایی! فاصله ودر نهایت بی تو ماندن دوست دارم دانه به دانه بگویم برایت که چرا تعداد کلمات عاشقانه ام اینقدر کم شده است... اما لختی فرصت میخواهم.بگذار خودم را محک بزنم.بگذار ببینم من بی تو چقدر تاب می آورم؟ بگذار بشمارم...بگذار ببینم چند نقطه ته این دلنوشته هاست؟ فرصت بده تا تو را لای همین سطرها پیدا کنم... فرصت بده تا بتوانم اندازه بگیرم نبودنت را،نداشتنت را،ندیدنت را،بی هوایی ات را... دلم را بگیرو فقط کمی صبر کن... وای خدای من دارم خواب میبینم؟من کجا هستم ؟باور کن خود من لای این سطرها گم شده ام تو مرا باید پیدا کنی .آری منم گمگشته تو. معصوم من! من باید ترا کجا بیابم ؟ کارم به جایی کشید که کار جستجو به وبگردی کشید ولی اینجا نیز اثری از تو نیافتم.... شاید بعد از مدتی به ولگردی هم بکشد!!!بی انصاف من کجایی؟؟؟؟...