روزهای سرد تنهایی
من با تو خاطرات تو زنده خواهم ماند .
چه غمگین از این رفتن و از این روزهای سرد تنهایی .
شاید باور نكنی ....از من فقط همین كلمات كه با شوق به سوی تو پر می كشند باقی می ماند و خودكاریكه هیچ گاه اخرین حرف هایم را به تو نمی تواند گفت .
شاید یك روز وقتی می خواهی احوال مرا بپرسی .....عكسم را در صفحه سفركرده ها ببینی . شاید كودكی گستاخ و بازیگوش با شیطنت سفر بی بازگشتم را از دیوار سیمانی كوچه اتان بكند و پاره كند .
تمام دغدغه ام این است كه ایا بعد از این سفر محتوم می توانم همچنان با تو سخن بگویم ؟ ایا دستیبرای نوشتن و دلی برای تپیدن خواهم داشت ؟ شاید باور نكنی ....اما دوست دارم مدام برایت بنویسم .بعضی وقت ها كه كلمات را گم می كنم ......دوست دارم .......دشت ها .......دریاها ......كوه ها ...جنگل ها.........ستاره ها و هر چه در كاینات هست همه و همه كلمه شوند تا بهتر بنویسم .
دوست دارم به حیات كلمه ای نجیب دست یابم تا رهگذران غمگین .........صبحگاهان زیر افتابی نارسمرا زمزمه كنند . میدانم كه خسته ای اما دوست دارم اجازه دهی كلماتم دمی روبرویت بنشینند و نگاهتكنند تا به حقیقت این جمله در ایی كه می گوید :
مرا از یاد خواهی برد .......نمی دانم ؟
ولی میدانم از یادم نخواهی رفت...