با چشمانی باز ببین...

گر چه با چشمانی بسته هم میتوان عمیق ترین ها را فهمید....!!!

تو از وداع تا وداع همراهی همیشگی بوده و خواهی بود

میخواهم مسیر را دوباره با هم مرور کنیم

آیینه ی من ، میخواهم ببینی...

ببینی که از اوج تا ذلت زمانی میخواهد به اندازه ی هیچ...!!!

و بنگر...

بنگر که کوچک و خوار شدن ، نتیجه ی خوار شمردن کلماتی مقدس است

بنگر که بوی گندیدگی از کلمات بلند شده

کلماتی که روزی اوج احساساتی پاک بودند و بی ریا

بنگر که احساسات بوی تعفن میدهند

که کلمات بازیچه دست افرادی توخالی شده است

و دیگر احساسی از عمق وجود کسی بر نمی آید

بنگر که دوستت دارم ها تکرار مکرراتی خسته کننده ست

تکراری همچون خواب ، از روی عادت

ایمان بیاور ، نگارنده ی سرنوشت حکمتی دارد لایتناهی

بنگر من برای عده ایی مترسکی شدم و قاه قاه برایم خندیدند !!!

بنگر که عشق سرگرمی مترسک هایی ست با کلاه و عصایی چوبی...

دلت را

احساست را

و همه وجودت را به زمان بده

اوست که راه را بر تو روشن خواهد کرد

و خوشحال باش

خوشحال از گذر........