من حادثه بر دوشم صد حادثه از پرواز. بي تاب ترين پايان ديوانه ترين آغاز. من غربت يك دردم درد شب دلتنگي در قحطي دلجويي با خاطره اي سنگي بي رنگ ترين واژه بي سايه ترين روزم در دامن يلداها بي شعله چه مي سوزم ! مي سوزم و مي سازم با عشق بها دارم بي عشق نمي دانم در خويش چه ها دارم شايد تو و اين دوري يك قصه ي هم رنگيد اي حادثه ها اما با عشق نمي جنگيد بي عشق ز خود دورم. من خويش نمي باشم ديوانه دلم گفته در حادثه ها باشم ديوانه دلم گفته بي حادثه مي ميرم من بي تو و شيدايي افسانه ي دلگيرم من حادثه بر دوشم صد حادثه از پرواز بي تاب ترين پايان ديوانه ترين آغاز ! ..