عوض شده

آیین عشق بازی دنیا عوض شده ست
یوسف عوض شده ست زلیخا عوض شده ست
سر همچنان به سجده فرو برده ام ولی
در عشق سالهاست که فتوا عوض شده ست
خو کن به قایقت که به ساحل نمیرسی
خوکن که جای قایق و دریا عوض شده ست
آن با وفا کبوتر جلدی که پر کشید
اکنون به خانه آمده اما عوض شده ست
حق داشتی مرا نشناسی به هر طریق
من همچنان همانم و دنیا عوض شده ست

..................................................................

شب است و در به در کــــــــــــــــــــــوچه های پر دردم
فقـــــــــــــــــیرو خسته بدنبـــــــــــــال گم شده ام میگردم
اســــــــــــــــــیر ظلمتم،ای مـــــــــــــــــــــاه پس کجا ماندی؟
که من به اعتبار تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو فانوس نیــــــــــــــاوردم


هراسان و ناآرام میان کاغذباطله ها و خط خورده هایم. تو در توی کوچه پس کوچه های خاطراتم راخـــــــوب گشته ام   اما...  نیـــــــافتمش!!  گمشده ام را کسی ندیده است؟!

همه عمر بر ندارم سر از اين خمار مستی

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی!!

آیینه ی من ...

با چشمانی باز ببین...

گر چه با چشمانی بسته هم میتوان عمیق ترین ها را فهمید....!!!

تو از وداع تا وداع همراهی همیشگی بوده و خواهی بود

میخواهم مسیر را دوباره با هم مرور کنیم

آیینه ی من ، میخواهم ببینی...

ببینی که از اوج تا ذلت زمانی میخواهد به اندازه ی هیچ...!!!

و بنگر...

بنگر که کوچک و خوار شدن ، نتیجه ی خوار شمردن کلماتی مقدس است

بنگر که بوی گندیدگی از کلمات بلند شده

کلماتی که روزی اوج احساساتی پاک بودند و بی ریا

بنگر که احساسات بوی تعفن میدهند

که کلمات بازیچه دست افرادی توخالی شده است

و دیگر احساسی از عمق وجود کسی بر نمی آید

بنگر که دوستت دارم ها تکرار مکرراتی خسته کننده ست

تکراری همچون خواب ، از روی عادت

ایمان بیاور ، نگارنده ی سرنوشت حکمتی دارد لایتناهی

بنگر من برای عده ایی مترسکی شدم و قاه قاه برایم خندیدند !!!

بنگر که عشق سرگرمی مترسک هایی ست با کلاه و عصایی چوبی...

دلت را

احساست را

و همه وجودت را به زمان بده

اوست که راه را بر تو روشن خواهد کرد

و خوشحال باش

خوشحال از گذر........

جام اشتیاقیندان     

یئنه گوگلوم دولوب ایستیر داشا جام اشتیاقیندان     

                     فلک آیر ی سالوبدیر بو دوداقی جام ایاقیندان

ایاقدان دوشموشم ساقی گوتور پیمانه نی دولدور     

                     ایشقلانسین   اورکلر  باده    وصلین   چراقیندان

    نقدی جاندا جانیم وار سورونم  سایه تک منده    

                      اولم   آیریلمارام  بیرده  اوجا   سروین بوداقیندان

حقیقت باده سین ساقی   گتیر مجلیسده  پایلاشدیر       

                   اورک جوشماقدا دیر بیر آن گوتور اود بو اوجاقیندان

هله فرصت بو گوندیر آت صاباحین فیکرینی باشدان         

              هله اخذ ایلیاق  توشه   یارین  شیرین دواداقیندان

کئچن کئچمیش غنیمتدور قالان گونلر گلن ایللر       

              که آخر جان قوتارماق  اولماز  عزراییل    پیچاقیندان

شراب وصلینی  قاتدیم گوزوم یاشیله من ایچدیم       

            خومار اولدوم  بو تئز لیقدا دادی  گئتمز     داماقیندان   

دانشدیر صبحه جک یوروقون نفسلر بیر جه دینجلسین     

                     سینیب چوخلی قاندلار دهریده ظولمون    چوماقیندان

شعری از:"عرفان نظرآهاری"

اینکه مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست
ماهی کوچکی است که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تنگ بلورین، آزارش می دهد
و بوی دریا هوایی اش کرده است.

قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس
اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!!

آدم ها ، ماهی را در تنگ دوست دارند
و قلب ها را در سینه ...

ماهی اما وقتی در دریا شناور شد، ماهی ست
و قلب وقتی در خدا غوطه خورد، قلب است.

هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تنگی نگه دارد
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟

و چه دردناک است وقتی نهنگی مچاله می شود
و وقتی دریا مختصر می شود
و وقتی قلب خلاصه می شود
و آدم، قانع.

این ماهی کوچک اما بزرگ خواهد شد
و این تنگ بلورین، تنگ و سخت خواهد شد
و این آب ته خواهد کشید.

تو اما کاش قدری دریا می نوشیدی
و کاش نقبی می زدی از تنگ سینه به اقیانوس.

کاش راه آبی به نامنتها می کشیدی
و کاش این قطره را به بی نهایت گره می زدی.
کاش ...

بگذریم ...
دریا و اقیانوس به کنار
نامنتها و بی نهایت پیشکش
کاش لااقل آب این تنگ را گاهی عوض می کردی
این آب مانده است و بو گرفته است

و تو می دانی آب هم که بماند می گندد
آب هم که بماند لجن می بندد
و حیف از این ماهی که در گل و لای، بلولد
و حیف از این قلب که در غلط بغلتد!