ندااااااااااااااااااااااااااااااااااانستم

   وای از آن شبها که از مستی در این گلشن

ندانستم بهار عشق ما هم عاقبت روزی خزان دارد !!!

به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکش فریاد که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
ز تاب آتش دوری شدم غرق عرق چون گل بیار ای باد شبگیری نسیمی زان عرق چینم
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی که سلطانی عالم را طفیل عشق می‌بینم
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
صباح الخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز که غوغا می‌کند در سر خیال خواب دوشینم
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم
حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد همانا بی‌غلط باشد که حافظ داد تلقینم

خوب می دانم...

خوب می دانم که دیگر اشکهای من برای تو مثل اشک یک غریبه شده است.خوب می دانم که دیگر نگاهی به من آواره نمیکنی.خوب می دانم که خبری از آن حرفهای عاشقانه نیست.عاشقتم تا ابد یادته؟خوب می دانم دیگر مرا نمیخواهی و فراموشم کردی.بی تو میمیرم همه اش حرف بود.خوب می دانم که من خانه خراب و مرده هیچ بدرد تو نمی خورم.خوب می دانم که تو هم مثل بقیه آدم ها خالی از احساس شدی.پر از غرور و بزرگ بینی شده ای.و در دنیایی زندگی میکنی که اسمش دنیای منطق است.ولی من خیلی خوب می دانم که چقدر از احساس تو سرشارم.خوب می دانم که هنوزم دلم رو خوش کرده ام با حرفهای زیبایت.خوب می دانم زندگیم رو تباه کردم واسه از دست دادنت.خوب می دانم که هرچه زمان می گذرد دلتنگ تر و دیوانه تر از قبل می شوم.خوب می دانم راهی که پیش گرفته ام خیلی طول نمی کشد تا رهایی.خوب می دانم تنها کسی که می تواند مرا از این راه بی سرانجام رها کند کیست.خوب  می دانم که چقدر عاشقتم حتی بهتر از سالها پیش.خوب می دانم که تو در فکر زندگیت هستی و من در فکر دورانی که با تو بودم.آری خوب می دانم که تو دیگر احساسی جز دنیای مادی نداری و خوب می دانم که روزی پشیمان خواهی شد که خیلی دیر است.ولی من پر از احساس و سرشار از عشق تو هستم.خوب می دانم بعد از تو توی تمام نفسهایم تنها خواهم ماند.خوب می دانم در تاریکی دنیایم زندگی را بدرود خواهم گفت.خوب می دانم هیچ وقت آغوشی برای گریه هایم پیدا نمیکنم.وقتی که تو نیستی چه فرقی داره زندگی یا خودکشی طولانی؟وقتی چشمهایم کور شد از بس به در نگاه کرد در انتظار بازگشتت.وقتی دستهایم یخ زد از بس در انتظار گرمای دستای تو بود.وقتی تو نیستی هیچ چیز مهم نیست. من در رویاهایم فقط با تو هستم.چه بخوای چه نخوای من هنوز با تو هستم.حتی زمانی که مرا در اوج گریه هایم تنها گذاشتی و قلبم را شکستی.آری چقدر تلخ است تن بو گرفته و دست یخ زده و روح مرده .فقط به خاطر گناهی به نام عاشق بودن.ولی زیباست برای تو مردن.و چه تلخ است بی تو مردن من.گرچه من همیشه با تو بودم و تو با دیگری.........

زیبا اما کثیف...

 امروز آمده ام تا باز بگویم و باز بنویسم و باز ...

  انتظار دیده شدن و به چشم آمدن از هیچ موجودی ندارم

  جانداری کوچکم که به دلایلی نا معلوم زنده ام

 به دلایلی مبهم تر نفس می کشم

 به خاطر فردا می دوم و به خاطر دیروز می ایستم

 پرم از نفرت ، انتقام ، از جانوران اطرافم که نام انسان دارند

 ولی ... حیوانند ... آرام اما وحشی ...

 دوست اما دشمن ...

 زیبا اما کثیف...

زمان!!!!

زمان!!!! به من آموخت که دست دادن معني رفاقت نيست بوسيدن قول ماندن نيست و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست هيچ وقت دل به کسي نبند چون اين دنيا اين قدر کوچيکه که توش دو تا دل کنار هم جا نميشه اگر هم دل بستي هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين دنيا اين قدر بزرگه که ديگه پيداش نمي کني

بدون من...

جــامــانده ام ، تو رفته ای امـّـا بدون من

بـَُردی تـمــام زنـدگــــی ام را بدون من

 تو رفـتــه ای و پشت سرت آب می شـوم

روشن تر است صبـح تو ، فــردا بدون من

 تنهــا به فکر رفتن از این شـهــر بودی و

اصــلاً مـهــم نبود که بـا ... یـا بدون من

 عــادت چـقــدر زود مـرا از دل تو شست

خــو کـرده ای به چـرخش دنیا بدون من

 گفتی نمی روی به بهشتی که بی من است

حـــالا نشستـه ای لـب دریـــا بدون من

 بـــاور نـمی کـنـم که بخواهی برای خود

دنیـــای سبــزِ مخملـی ات را بدون من

ایـن جــاده ها که از تو مرا دور کرده اند

از مـن گــرفـته اند تـو را تـــا بدون من –

  دور از نـگــاه مضطـربم عـاشقت کنند ...

خوش بـاش تا همیشه و هرجا بدون من

دل دیوانه تنها دل تنگ

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت این گونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
" فریدون مشیری"