کاش یک بار دگر می آمدی نرم وآرام وصبور و پر غرور...!

مثل طرح باشکوه قصه ها       مثل ناجی مثل یک دروازه نور

کاش یکبار دگر می آمدی       بیکران چون آبی دریا حجیم

چشمهایت قلب اقیانوس نور   مثل برگ یک درخت مثل نسیم

کاش یک بار دگر می آمدی      در کنارم قاصدک  واروقشنگ

با نماد ماه زیبا مثل نور          مثل عمق چشمهایت رنگ رنگ

کاش یک بار دگر می آمدی      بی تو اما من چه تنها میروم

در میان کوچه های   عشقمان    در سکوتی بی محابا میروم

کاش یک بار دگر می آمدی       با گلی در دست مثل خاطره

باز هم می کاشتم یاس سپید    در میان  انعکاس پنجره

کاش یک بار دگر می امدی     شیشه از احساس  بودن میگریست 

بی تو قلبم زرد رنگ انزجار       رنگ مرگ باشکوه زندگیست

کاش یک بار دگر می امدی      دست در دستم میان باغ نور

بر سر گورم غریب و بی نشان    دست تو از دستهایم  بود دور

کاش یک بار دگر می امدی      مرگ من  میلاد عشق خوب ماست

انتهای راه را ما دیده ایم        این جدایی را خدای عشق خواست . 

                                                                              (شقایق حجاری)

دلا دیشب...!

دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من

الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من

خیال خود به شبگردی به زلفش دیدم و گفتم

رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من

نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند

ندانستم که زلفت هم بلرزد با نهیب من

خوشم من با تب عشقت طبیب آمد جوابش کن

حبیبم چشم بیمار تو بس باشد طبیب من

غروبی زاید از زلفت که دل باشد غریب آنجا

حبیبم با غروبت گو نیازارد غریب من

عجب دارم که زلفت را پریشان می کنم از دور

به آه خود که آه از این دل و آه عجیب من

نصیب از ظلمت هجران به جز حسرت چه خواهد بود ؟

حساب روشنی دارد دل حسرت نصیب من

من از صبر وشکیبم شهریارا شهره آفاق

همه آفاق هم حیران از این صبر وشکیب من!!!