باید اندیشید...!

دیگر برای دم زدن از عشق باید زبانی دیگر اندیشید
باید کلام دیگری پرداخت باید بیانی دیگر اندیشید
تا کی همان عذرا و وامق‌ها؟ آن خسته‌ها آن کهنه عاشق ها
باید برای این بیابان نیز دیوانگانی دیگر اندیشید
تا چند شیرین داستان باشد؟ افسونگری نامهربان باشد
باید برای دل شکستن نیز نامهربانی دیگر اندیشید
پروانه را با خویش بگذاریم خسته‌ است از او دست برداریم
دیگر خوراک شعله را باید آتش‌ به‌ جانی دیگر اندیشید
هرکس حریف عشق خوانی نیست با هر مغنّی این اغانی نیست
باید برای اوج این اجرا آوازه‌ خوانی دیگر اندیشید
از هر که و از هر زبان دیگر تکراری‌است این داستان دیگر
یا دست باید برد در طرحش یا داستانی دیگر اندیشید
تا بر هدف چون تیر بنشیند ابزار یا بازو؟ چه می‌بینید؟
شاید به جای آرشی دیگر، باید کمانی دیگر اندیشید..!
(زنده یاد حسین منزوی زنجانی)

اینجا...!

اینجـا در دنیای دل مـــن گــرگـها هــم افــسردگــی مفرط گرفتــه اند،دیگر گـــوســفند نمی درند ،بــه نی چوپان دل مـی سپارند و گــریـه مــی کنند...!