معصوم تر از چشمه شبی سرد سفر کرد

نازک قدمش ترک من و دیده ی تر کرد

او رفت و بکوبید در پشت سرش را

من ماندم و این دل به ابد دیده به در کرد

چون گویمت ای گل که ز افکار چه ها رفت

مجنون چو شنید عشق مرا خاک به سر کرد

تنهایی و یکرنگی اگر رنگ خدائیست

گشتیم خدا چون که سیه شام و سحر کرد

خاموش شو ای دل مکن از عشق شکایت

این عشق که طوفان زده را مرد خطر کرد ...