خاموش شو ای دل مکن از عشق شکایت...
معصوم تر از چشمه شبی سرد سفر کرد
نازک قدمش ترک من و دیده ی تر کرد
او رفت و بکوبید در پشت سرش را
من ماندم و این دل به ابد دیده به در کرد
چون گویمت ای گل که ز افکار چه ها رفت
مجنون چو شنید عشق مرا خاک به سر کرد
تنهایی و یکرنگی اگر رنگ خدائیست
گشتیم خدا چون که سیه شام و سحر کرد
خاموش شو ای دل مکن از عشق شکایت
این عشق که طوفان زده را مرد خطر کرد ...
نازک قدمش ترک من و دیده ی تر کرد
او رفت و بکوبید در پشت سرش را
من ماندم و این دل به ابد دیده به در کرد
چون گویمت ای گل که ز افکار چه ها رفت
مجنون چو شنید عشق مرا خاک به سر کرد
تنهایی و یکرنگی اگر رنگ خدائیست
گشتیم خدا چون که سیه شام و سحر کرد
خاموش شو ای دل مکن از عشق شکایت
این عشق که طوفان زده را مرد خطر کرد ...
+ نوشته شده در یکشنبه یازدهم دی ۱۳۹۰ ساعت 12:39 توسط tanha
|