خدایا برزخم فرداست چرا امروز می سوزم؟؟؟!!!
خورشید آواره وار طلوع کرد دیوانه وار انتظار کشید و معصومانه غروب کرد
و شاید ماه نمی داند چرا آسمان شب مال اوست ....
خدایا برزخم فرداست چرا امروز می سوزم؟؟؟!!!
خورشید آواره وار طلوع کرد دیوانه وار انتظار کشید و معصومانه غروب کرد
و شاید ماه نمی داند چرا آسمان شب مال اوست ....
فکر نکن عادت میکنم به نبودنت. نه...!
هر شب نبودنت را در دفتر تنهاییم خط می زنم،
تا بیایی و بدانی دل یکپا دارد
.................................................
دورباش اما نزدیک!
من از نزدیک بودن های دور میترسم...!
از سر تا نوک پاهایم شده : خاطرات تو !
و خانه و زندگی ام...
دلتنگت که می شوم دنیا برایم تمام میشود
این روزها دنیایی برای من وجود ندارد ....
نمیدانم چرا؟!
اما جنس این دلتنگی با همه دلتنگیهایم فرق دارد انگار ....
در زندگی چیزی برایم سخت تر از این وجود ندارد که
کسی که دوستم ندارد بداند چه اندازه دوستش دارم ؟
روزهایم را سخت تر نکن
وانمود کن نمیدانی چقدر دوستت دارم ...!
خدایا ! اگر در این شلوغی دستان مرا رها کنی گم می شوم آنوقت دوباره تو هستی که می توانی مرا پیدا کنی و اگر به من نگاه نکنی چطور امیدوار باشم خورشید نگاهم کند و باران محبت بر سرم بارد تا روزی سبز شوم و جوانه دهم ؟ یک دست و یک نگاه از تو برای من بس است ، این همه محبت را از من دریغ مکن !!!! ای مهربانترین مهربانان